کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

دنیای خالی از تو

دنیای من دنیای کوچکیست
دست که دراز میکنم
دیواره های دنیایم کف دستان مشتاقم را قلقلک میدهند و زهر خندی شوم بر گوشه لب عای تشنه ام شکل میگیرد
چشم که باز میکنم
نگاهم به پنجره های کور دنیای کوچکم خیره میماند و غریبی میکند از این همه تنهائی..
وقت خواب
حتی پا هایم را نمیتوانم دراز کنم و نفس راحتی بکشم که این همه کوچکی نمیگذارد خوابی راحت را تجربه کنم
دنیای من دنیای کوچکیست
فقط نمیدانم در این دنیای کوچک چرا تو را گم کرده ام.....
ت.د

گوشه تنهایی من...

گوشه اطاقم را چسبیده ام....
همین گوشه که نامت را با مدادی سپید بر دیوارش نوشته ام
گوشه ای که اشک هایم گل های فرشش را اب میدهند
و دستانم
ریشه های قالی را با گیسوانت اشتباه گرفته بود
در شب پریشانیم....
همین گوشه مال من است از تمام دنیا
و من
تکیه بر کنج دنج اطاق
زمزمه وار میخوانم:
دلتنگ تو ام...
دوستت دارم
ت.د

دروغ

گاهی دیوار ها هم چنان تنگ میشوند که خاطرات دور نزدیک تر از خون در رگ هایت جریان میابند و حتی نفس کشیدن را بر تو دشوار میکنند.....
این همه دیوار
این همه کوچکی
دیگر بیزارم از این همه نیرنگ......
کاش دروغ ها رنگ داشت... مثلا "سبز" بود.....تا هرکه "سبز" میشد میدانستیم دروغگوست...
ت.د

دلتنگی

دلم که میگیرد
حتی پنجره های بزرگ خانه هم تار عنکبوت میبندد
و قطره های شبنم
همچون چراغ های رنگی ریسه های جشن آمدنت
بر تار های ابریشمیش مینشینند
تک به تک
همه منتظر رسیدنت چشم به راه کوچه اند
دوستت دارم

ت.د

صبح های من...

صبح ها سرودنم میگیرد
مثل گنجشک ها روی سیم برق...
صبح ها خواندنم میگیرد
مثل قمری لای شاخه برگ های درخت خانه قدیمیمان
و صبح ها رقصم میگیرد
... مثل نسیم که میچرخد و میچرخد تا بوته ای را نوازش کند

صبح ها گریه ام میگیرد
نه
شاید خیال میکنم. دانه های شبنم است... اشک نیست
صبح ها اه میکشم....
نه
حتما اشتباه میکنم این نفسی عمیق برای جبران اکسیژن است

صبح ها عالمی دارم
با خودم
بی تو
با یاد تو
بی بودنت
و در جای خالی حتی قاب عکست....

صبح ها خوابهایم را تعبیر میکنم و باز....
لعنت به این کتاب تعبیر خواب
همیشه یک چیزی باید کم باشد
چرا خیره شدندر چشم های معشوق را تعبیر نکرده است
لعنت به این صبح ها...
ت.د

قانون عاشقی

صحبت از عشق نیست
حرف قوای سه گانه است
بحث حواس پنجگانه است
و تبعیت از قانون اساسی....

... صحبت از محبت نیست
بحث سود و زیان است
حرف منافع جامعه است
و سخن از باید ها و نباید ها

صحبت از نگاه نیست
حرف از حس نیست
نقل از دل نیست
هرچه هست قاعده است و قانون
تنها چیزی که به قانون مربوط نمیشود
عبور ماشین ها از چراغ قرمز سر چهار راه است
گران فروختن کالا های اساسی است
انبار کردن اجناس ضروری مردم است
و تنها چیزی که شامل تبصره و قانون نمیشود خریدن جان مردم به نرخ دلار است
زیباست دنیای ما....
زیباست دنیائی که در ان عشق شامل قانون است
محبت تبصره و ماده دارد
و چراغ قرمز یعنی: "آزادی"...
ت.د

من.تو.یه تیکه سنگ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چرا باید اییییییییییییییییییین همه دروغ بگیم به هم؟؟؟؟ 

چرا باید ایییییییییییییییییییییین همه همو بپیچونیم؟؟؟؟ 

 

چرا؟ 

چرا؟ 

چرا؟

چشم های روشن

چشم هایم روشن است 

و دلم نیز.... 

روزی خواهد آمد 

روزی که خورشیدش پر نور تر از امروز است 

روزی که درخشش نور طلائی خورشید در دلم منعکس شود 

روزی درست مثل همین روز ها 

زیبا 

پر از شبنم و باران 

روزی شبیه مین امروز که به شب سپردمش. 

آن روز  

با تمام وجود خواهم فهمید 

که چرا هنوز 

چشم هایم روشن است......

ادامه مطلب ...

دعا کردم.... دعا کردم...

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای

در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنّای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،

ولی رفتی و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بال هایش غرق اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو

تمام هستی ام را از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو

هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آن که می دانم تو هزگز یاد من را

با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

برگرد !

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم .

این من بودم که بیقرارت کردم

چندان ز فراغت گریانم که مپرس                        چندان ز غمت بسوخت جانم که مپرس

چندان بگریست دیدگانم که مپرس                      گفتی که چگونه ای ، چنانم که مپرس

ان دوست که دیدنش بیاراید چشم                      بر دیدنش از دیده نیاساید چشم

ما را ز برای دیدنش باید چشم                             ور دوست نباشد به چه کار اید چشم

گفتم دل و جان بر سر کارت کردم                        هر چیز که داشتم نثارت کردم

گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی                        این من بودم که بیقرارت کردم

گر با غم عشق سازگار باشد دل                          بر مرکب ارزو سوار اید دل

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق                         ور عشق نباشد به چه کار اید دل

گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر                   چون ماه شبی میکشم از پنجره سر

اندوه که خورشید شدی تنگ غروب                      افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

خون میچکدم به جای اب از دیده                          کار من و دل گشته خراب از دیده

بر خیز و بیا که تا تو رفتی رفته است                    رنگ از رخ و صبر از دل و خواب از دیده

گر وصل تو دست من شیدا گیرد                           وین درد فراغ راه صحرا گیرد

هم جان من از حال تو نیکو گردد                           هم کار من از قد تو بالا گیرد

بینم چو وفا ز بی وفایی ترسم                             در روز وصال از جدایی ترسم

مردم همه از روز جدایی ترسند                            جز من که ز روز اشنایی ترسم

گفتم چشمم ،گفت که جیحون کنمش                  گفتم جگرم ، گفت که پر خون کنمش

گفتم که دلم ، گفت که در این دو سه روز              مجنون کنم و ز شهر بیرون کنمش

کم کم....

کم کم میفهمم چرا ازم دوری میکنه.. چرا نمیخواد زیاد ببینتم.. نمیخواد فاصله ها کم شه . به هم عادت کنیم.....  

 

ادامه مطلب ...

چیکه چیکه...

آخرین نامت به دست من رسید
غم شد و اشک و توی چشام کشید

منتظر بودم بگی دوسم داری
نه بری اینجوری قالم بزاری

پس فرستادی تمام عکسامو
پاک نکردی از رو گونه اشکامو

آخر قصه چرا اینجوری شد
قسمت دست من از تو دوری شد

تیکه تیکه تیکه تیکه کم کم
می ریزم آروم آروم و نم نم

اونی که یه روز عاشقش کردی
حالا میگی فراموشش کردم

چیکه چیکه چیکه چیکه
بارون منو می کشونه تو خیابون

تیکو تیکو تیکو تیکه ساعت
میگه نمیای

تو بیا برام بمون ، تو بیا برام بمون

حالا دنبال یه گوشم تا تو تنهایی بمیرم
وقتی دیگه نمی زاری دست گرمت و بگیرم

تیکه تیکه تیکه تیکه کم کم
میریزم آروم آروم و نم نم

اونی که یه روز عاشقش کردی
حالا میگی فراموشش کردم

چیکه چیکه چیکه چیکه
بارون منو می کشونه تو خیابون

تیکو تیکو تیکو تیکه ساعت
میگه نمیای

تیکه تیکه تیکه تیکه کم کم
می ریزم آروم آروم و نم نم

اونی که یه روزی عاشقش کردی
حالا میگی فراموشش کردم

چیکه چیکه چیکه چیکه
بارون منو می کشونه تو خیابون

تیکو تیکو تیکو تیکه ساعت
میگه نمیای

تو بیا برام بمون

دیگه نمیاد ، دیگه نمیاد ، دیگه نمیاد
دیگه نمیاد ، نه دیگه نمیاد

ادامه مطلب ...

تو و آدم بعدی

نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است !!
به خیسی چندانی که عازم سفر است .. !  


من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم ... که سرنوشت درختان باغمان تبر است !!  


به کودکانه ترین خواب های توی تنت .. به عشق بازی من با ادامه ی بدنت !!!!  


به هر رگی که زدی و زدم به حس جنون ........ به بچه ای که تو هم در میان جای خون 

 
به آخرین فریادی که توی حنجره است .. صدای پای تگرگی که پشت پنجره است ! 

 
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره ... به خوردن دمپایی بر آخرین حشره !!!!  


به هرگزت که سوالی شد و نوشت ، کدام ؟؟ به دست های تو در آخرین تشنج هام .... ! 

 
به گریه کردن یک مرد آنور گوووشی .. به شعر خواندن تا صبح بی هم آغووشی ... !!
به بوسه های در خواب احتمالی من ... !! به فیلم های ندیده ، به مبل خالی من.
به لذت رویات که بر تن کفی ام .. !
به خستگی تو از حرف های فسلفی ام .. !!! 

 
به گریه در وسط شعرهایی از سعدی .... !! به چای خوردن تو پیش آدم بعـــدی .. !
قسم به این همه که در سرم مدام شد. قسم به من ، به همین شاعر تمام شد !! 

 
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام ، دوباره بر می گردم به شهر لعنتی ام !!!!!!!!!!
به بحث علمی بی مزه ام در گوشت ** دوباره بر می گردم به امن آغووشت ! 

 
به آخرین رویامان به قبل کابووووسم !! دوباره بر می گردم به آخرین روز .. دوباره بر می گردم به آخرین رووووز !!! 

موسیقی متن وبلاگ جونم.

بعد رفتنت عزیزم ، بس که تنهایی کشیدم
قامتم خمیده از بس ، عشقتو به دوش کشیدم
تو غم بی همزبونی ، هی می کشتم لحظه هامو
روی برگ های شعرم ، خالی کردم عقده هامو

خاطرت جمع هر جا باشی ، توی غربت یه کسی هست
خاطراتت زندگیشه ، اون غریبه خاطرت هست
اون که تو هفت آسمونش ، یه ستاره هم نداره
اون منم که دلخوشی شه ، گل من کسی رو داره

مثل دیگرون نبودم ، سر راهتو نبستم
می دونستم نمیای و چشم به جاده ها نشستم

خاطرت جمع تو دل من ، تو حسابت پاکه پاکه
این خطای دل من بود ، اون که افتاده به خاکت

تو روزهایی که نبودی ، نمی دونی چی کشیدم
صبح تا شب زخم زبون از هر غریبه ای شنیدم

گل من سرت سلامت ، تو که خوش باشی غمم نیست
این همیشه آرزومه ، پس دلیل ما طمع نیست

دیگه از گریه گذشته ، به جنون کشیده کارم
تو که خوشبختی عزیزم ، دیگه غصه ای ندارم

دلم خواست

اگر نگاهم عاشق چشمان تو بود 

اگر دستم اسیر داغ دستت 

اگر لبهای من تن تشنه حرف 

اگر پایم اسیر پای خستت 

 

دلم میخواست درگیر تو باشم 

به دور از هر سخن،هر حرف سنگین 

جدا از حس تلخ دوری و درد 

به دور از قصه های تلخ و شیرین 

 

دلم میخواست تا روزی که هستم 

اسیر بند چشمان تو باشم 

فدای لحظه های دوری از تو 

فقط در بند لبخند تو باشم 

 

دلت اما دل من را رها کرد 

رها از هست ها و نیست هایش 

دلم میخواست بعد از مردن عشق 

بریزم خورده دل ها را به پایش 

 

ولی این دل برایم همچو گنج است 

پر از احساس و عشق و حرف تازه

دلم خود خواست درگیر تو باشد 

...

 

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو  

برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

زیبا ترین لحظه شکستن....

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که: .... 

ادامه مطلب ...