کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

دلم خواست

اگر نگاهم عاشق چشمان تو بود 

اگر دستم اسیر داغ دستت 

اگر لبهای من تن تشنه حرف 

اگر پایم اسیر پای خستت 

 

دلم میخواست درگیر تو باشم 

به دور از هر سخن،هر حرف سنگین 

جدا از حس تلخ دوری و درد 

به دور از قصه های تلخ و شیرین 

 

دلم میخواست تا روزی که هستم 

اسیر بند چشمان تو باشم 

فدای لحظه های دوری از تو 

فقط در بند لبخند تو باشم 

 

دلت اما دل من را رها کرد 

رها از هست ها و نیست هایش 

دلم میخواست بعد از مردن عشق 

بریزم خورده دل ها را به پایش 

 

ولی این دل برایم همچو گنج است 

پر از احساس و عشق و حرف تازه

دلم خود خواست درگیر تو باشد 

...

نظرات 1 + ارسال نظر
سانی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ب.ظ http://koochehgard.blogsky.com

سلام
اگر بگویم زیادی از وبلاگت خوشم آمده دروغ نگفته ام
خوشحال می شوم به من هم سر بزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد