کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

دوباره سلام

دوباره لبخند

دوباره قرار است دلم در این پنجره سرد نور افشان قرار گیرد انگار

و دوباره

تکرار میشود این تاریخ حک نشده در مغز زنگ زده ام.

آنقدر نم باران و نمک اشک بر خاطراتم پاشیده ام

که زنگار بسته اند تمام پنجره ها

و سرخی و بوی آهن زنگ زده میدهد اسکلت این خانه پوشالی.

خوب فهمیده ام که حتی کمی تاب بیتابی و عشق ندارد این سخت بر سنگ خورده بیتاب

این احساس فرو ریخته

اما شفاف

دوباره آمده ام

 و خوب میدانم

که بارها خواهم آمد

اگر این بار بار آخرم نباشد

مثل معتاد به داروئی که تاب دلکندن ندارد

از دود و خماری و انزوا......


#ت_ساحل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد