کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کوچه علی چپ


خودت را هم که به کوچه علی چپ میزنی
همه با تو چپ میشوند
همیشه تو، مقصری
حال گناه چیست....
نمیدانی!!!!

- خدا آدم را به گناه ناکرده عذاب نکند...
این را خانم جان همیشه میگفت
و من
نمیدانستم چه میخواهد بگوید....
و حال
شاید بیشتر از خانم جان
من میدانم که چه میگویم
"خدا ادم را به گناه نکرده عذاب نکند..."

ت. ساحل

اسارت دل


دلت که میگیرد
یاد تمام ناکامی هایت
چنگ میزند به افکاری که داشتی و نداشتی
شخم میزند همه زمینه ذهنت را
و بذر های سرد و سیاه غصه را میکارد در خاک خاطراتت
...
دلت که بگیرد
کار تمام است
میله های قفس تنهائیت هم منقبض میشوند
حتی تنگ تر از قفسی که خدا برای قلبت ساخته است
دیگر کار دلت تمام است
خدا هم دلت را زندانی ساخته است
او هم اسارت را برای تو آفریده است
انگار سهم این دل
اسارت است
ت.ساحل

پرنده های روزگار ما...


پرنده هم اگر بود،
پرنده های قدیم
رامت اگر نمیشدند
ان دور تر ها
روی یک دیواری
سیم برقی
چیزی...
مینشستند
فقط نگاه میکردند
دانه را که میپاشیدی
تازه سرک میکشیدند که خوب دور شده باشی
آنقدر دور که دستت بهشان نرسد
بعد می آمدند و.....
اما پرنده ها هم دیگر عوض شده اند
هنوز دانه در دستانت است که می آیند... و هنوز دانه در منقارشان است که میروند
پرنده هم اگر بودف پرنده های قدیم
رام اگر نمیشدند
حرمت چشمان مشتاقت را نگاه میداشتند
پرنده هم اگر بود.. پرندگان قدیم.....


ت. ساحل

تا تولد...


دیگر اشک هایم هم نمیتوانند داغ دلم را کم کنند....
اشک هایم هم بوی روغن چراغ گرفته اند
انگار هرچه میکشم از دست این حماقت های کودکانه است
دلسردم از این دنیا
و میجوشم از درون این دل پر خروش.....
دستانم دیواره های این رحم بیرحم را چنگ میزند....
مادر افرینش مرا خواهد زائید
و ازاد خواهم شد از این زندان
شاید هم
هنوز نطفه ام بسته نشده....
چه راه طولانی درپیش است
کمی تحمل میخواهم....
مرا ازاد کنید.

ت.ساحل

تکرار


قید تمام قافیه ها را زده ام

به ردیف ها هم نمیشود اعتماد کرد.....
بیت به بیت تکرار میشوند.....
تمام دنیا پر است از تکرار همان ردیف ها....
شباهت قافیه ها....
میخواهم رها باشم
دلم یک فنجان شعر سپید میخواهد.


ت.ساحل



"ممنون از ایلیا که ایده شو بهم داد"

.

.

دلم...


گاهی دلم برای لحظه هایئی که گول میخورد تنگ میشود
گاهی دلم دوست دارد سر خودش را کلاه بگذارد....
کلاهی گشاد تا زانو....

گاهی دلم هم شوخیش میگیرد...
عاشق میشود و بعد پنهانی میخندد....

گاهی دلم با اینکه میداند همه چیز دروغ است
اما دلش میخواهد همه دروغها را باور کند
با لبخند به همه دروغ ها گوش کند
و بعد در دلش بگوید....
- ها ها ها... ای بیشرف... به من دروغ میگوئی؟؟؟!!!
و بعد یک تاس بردارد.... آنقدر فال بگیرد تا دلش باور کند که آن دروغ راست بوده...
و باز به آن همه شش خیالی بخندد...

دلم دیوانه است... نه؟؟؟

گاهی دلم ، دلش برای خودش تنگ میشود....
گاهی دلم میخواهد به خودش هم دروغ بگوید...
آنقدر دروغ محکمی که دلش بشکند
صدای شکستن دل خودش دلش را خنک کند....

گاهی دلم فکر میکند مازوخیسم دارد....
دلم خودش را با ترفندی به یک مشاور میرساند....
و دکتر با افسوس سرش را تکان میدهد....
دلتان باید بستری شود....
او خیلی بیمار است....
آنجاست که دلم میفهمد چه بلائی سر خودش اورده است....
اما نه....
مشاور ها هم هیچ نمیدانند
مشاور ها هم خودشان دروغ میگویند....
مشاور ها عموما سادیسم دارند....
مازوخیسم که چیز خطرناکی نیست....
مشاور ها هم دروغ میگویند....

گاهی دلم روی نیمکت خالی پارک نمینشیند
و دلش میخواهد درست روی همان نیمکتی بنشیند که 5 تا دختر دبیرستانی به زور خودشان را روی آن چپانده اند
دلم که بازیگوش میشود از خودش میترسد....
چه چیز ها هوس میکند...
آش رشته در گرمای آفتاب تیر ماه...
بستنی در یخبندان چله زمستان....
دویدن در اوج خستگی بازگشت از کوه....
دلم هم دیوانه است...
کم کم دارم وحشت میکنم
چگونه میتوانم با این دل دیوانه سر کنم.....
چگونه میتوانم دلم را در بیمارستان روانی بستری کنم....
چگونه میتوانم این همه دروغ را باور کنم....
چگونه....

عشق


عشق دروغ نیست
من دروغم، و شاید تو....

عشق احساسیست در این تن خاکی
مهم آن است که چگونه جلوه میکند....

عشق فریب نیست
حسیست زیباتر از من
غمگین تر از تو
حسی شبیه همین حس نوشتن
مانند فشردن قلم در دست
خیره شدن به ماه
فشردن کلمه های پلاستیکی ...

عشق چیزی شبیه همین زندگی است
شبیه اب خوردن....

عشق دروغ نیست
من دروغم... وشاید تو....




ت.ساحل



تو که نباشی

تو هم که نباشی

باورم نمیشود که عاشقی نباشد

تو هم که پنهان شوی

باور ندارم تاریکی را

تو هم که نباشی

من هستم

و من که باشم

خاطراتت هست

همیشگی

حتی اگر "تو" نباشی....


ت.ساحل


همیشگی


فقط صدای خروس نیست.....
صدای نسیم هم مرا بیدار میکند
حتی صدای عبور خورشید
پاورچین،پاورچین
دامن طلائیش را از پشت کوه بالا میکشد
خرامان ،خرامان
سر میخورد و به دست های درخشانش سقف اسمان را چنگ میزند
نرمِ نرم....
حتی صدای خراش ناخن های براقش بر سقف جلا خورده اسمان شهر خوابم را میساید
خواب سبک شده ام با حس طلوعی دیگر از هم میپاشد
تا بار دیگر
تو
به او شب بخیر بگوئی....
صبح بخیر عشق من
ت.ساحل

روز خوش


به پاس خاطرات بی پایانم
به حرمت عمق نگاهم
به عشق گرمی دستانت
به شوق نگاه مهربانت
و به بلندای احساس این عشق آسمانی
دوستت دارم.....
روزت زیبا
ت.د

اغوش تو...


مرگ هم که باشی
هنوز
آرزوی در آغوش کشیدنت را با خود یدک میکشم

یخبندان دست هایت هنوز هم برایم تابستانی طاقت فرساست
در این حس تنهائی
نبودنت تاریک ترین شبهاست
در این بعد از ظهر طوفانی......


ت.ساحل

عطر تو

صبح ها هم
دیگر عطر تنت راندارم
بوی شامپوی همیشگیت هم از روی بالش برجای مانده ات پرواز کرده
خیال های خوب مرا هم با خود برده تا ان سوی ابر ها.....
حتی باران هم که می آید
دستم به بوی خاطراتت نمیرسد
کاش ته مانده شیشه عطرت را برایم میگذاشتی
...
ت.ساحل

ارزو...


کاش تاریخ ورق میخورد
به روز های زندگی موجودات نابود شده باز میگشتیم
آن روز....
شاید من یک حیوان گیاهخوار بودم
و تو یک گیاه پر برگ....
یا شاید هم برعکس!!!
فرقی نمیکند
مهم این است که دیگر امروز
من و تو یک موجود واحد بودیم
ناگزیر از هم....
ت.ساحل

عبور


این سالها هم خواهند گذشت
مثل سالهای قبل
مثل سالهای بعد
مثل تک تک ثانیه ها
تیک،تاک.... تیک، تاک....
اما افسوس که خاطره ها عبور نمیکنند
چک،چک...چک، چک...

ت.ساحل

یادداشت


هرچه بر دفترچه مجازی این صفحه حقیقی مینویسم را گاه گاهی میخوانم
چه پروانه وار مینویسم
خودم لبخند میزنم
گاهی دوباره تندی اشک را بر لبه های چشمانم مزه مزه میکنم
زیبا مینویسم برای "تو"
...
ت. ساحل

بودن و نبودن


احساسی که من دارم عاشقی نیست
شیدائی نیست
بیتابی نیست....
حس خواهش های بی حد است...
حس خواستن های دخترانه
تو که نباشی ، من هستم
آسمان هست
زمین هست
دنیا دور سر خورشید میچرخد....
ولی تو که باشی
دنیا هم مسیرش را به دور سر من تغییر میدهد....
همین است تفاوت بودن و نبودنت....
و دیگر هیچ!!!
ت.ساحل

من و تو...


تشبیه میکنم
خودم را به پروانه
تو را به شمع....
اما نه... تو را به چراغی نور افشان....
منِ پروانه هنوز خبر از اختراع برق ندارد!
منِ پروانه خیلی ساده دل تر از من است...
گاهی خواب میبیند که در این شعله وری افروخته است... گاهی هم خواب میبیند که درخشش دوست داشتنیش میسوزد و قطره قطره شیفته بال های رنگی منِ پروانه میشود....
منِ پروانه هنوز کوچکتر از آن است که معنی پیشرفت علم را بداند
منِ پروانه این حرفها سرش نمیشود....
فقط میچرخد....

ت.ساحل

کودکی


کاش هنوز کودک بودم....
بی هیچ واهمه ای از دلهره های خواستن
کاش هنوز کوچک بودم
به جای این نوشته ها با خودم زمزمه میکردم:
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده....
و تو... پسرک بازیگوش همسایه بودی....
به من میخندیدی
و با توپ گِلیت پیراهن قرمز گلدار مرا نشانه میگرفتی...
و من گریه میکردم... با صدای بلند.....
بعد تو شکلکی کودکانه نثار صورت خیس از اشک من میکردی و صدای فریاد های کودکانه ام بلند تر میشد....

کاش هنوز هم میشد کودکانه دعوا کرد ولی امیدوار بود که فردا صبح توپ گلی تو همبازی عروسک قرمز پوش من میشود.... و دامن قرمز چیندار من سرشار از شادی این عاشقانه های کودکانه بر روی طناب رخت میرقصد....

ت.ساحل

پسر سیمانی


پسر سیمانی لحظه های باران زده من
روزها را کنار این پنجره سرد مینشیند و با دود سیگار های خیالیش همه چیز را خاکستری میبیند
نه مثل من سیاه....
نه مثل خود سپید
خاکستری یه مطلق....

پسر سیمانیه داستان های نقره ایه من
شبها به جای ستاره ها... سیاره ها را میشمارد
که نمیمانند
چه دررو زها یخوب
چه در دروز های بد

پسر سیمانی زندگی گذران من
چه معصومانه میبیند هر انچه که هست را
و من
چه غریبانه انکارشان میکنم
با اینکه میدانم
هست
هر انچه پسر سیمانی خاطراتم نفسشان میکشد

ت.ساحل