کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

صبح های من...

صبح ها سرودنم میگیرد
مثل گنجشک ها روی سیم برق...
صبح ها خواندنم میگیرد
مثل قمری لای شاخه برگ های درخت خانه قدیمیمان
و صبح ها رقصم میگیرد
... مثل نسیم که میچرخد و میچرخد تا بوته ای را نوازش کند

صبح ها گریه ام میگیرد
نه
شاید خیال میکنم. دانه های شبنم است... اشک نیست
صبح ها اه میکشم....
نه
حتما اشتباه میکنم این نفسی عمیق برای جبران اکسیژن است

صبح ها عالمی دارم
با خودم
بی تو
با یاد تو
بی بودنت
و در جای خالی حتی قاب عکست....

صبح ها خوابهایم را تعبیر میکنم و باز....
لعنت به این کتاب تعبیر خواب
همیشه یک چیزی باید کم باشد
چرا خیره شدندر چشم های معشوق را تعبیر نکرده است
لعنت به این صبح ها...
ت.د
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد