جاری است آدمی...

پرده ها را بِکِـــــــــــــــــــــــش
آخری را

که نوری نیاید
نوری نَروَد
نوری
نباشد

چراغ را بکُش!

جایی
که هر کورسویی
چراغ افروخته ای است
نگاهبان ستمی شاید!

پرده را
پرده اخر را


ازین آتش
زنهار!
نه سیاوشی
نه سیمرغی !


بگذار
همه جا تاریک شود

شاید
خدایی نو زاید
از تیرگی

چراغ را
پرده را

+ تاريخ ۱۳۹۱/۱۰/۲۵ساعت نويسنده محمود پسندیده |

و
من
که نه
پیامبری
به صدفسون و فریب
به آسمانم بُرد

نه
دامنی
به جاذبه ی بوسه و لبخند
مرا به گرمی آغوش خود
زمینی کرد


برای اتفاق
-اتفاقی که نیافتاد

و روز واپسن
که قرار بود...
ونیامد!

زیر پست ترین بام این
شهر مردابی

می اندیشم

به پایانی
که نبود!
جز
برای
بزرگترین رویای من

و
روزهای بی تو
باز
از فردا
آخرالزّمان اند

در تقویم

آخرالزّمین!

+ تاريخ ۱۳۹۱/۱۰/۰۳ساعت نويسنده محمود پسندیده |


از کجا
می و ز ی ؟
  همه جا
مشرق شده است
و
زمین می رقصد
بی برگ ریز

و
نه من
نه گوگل ارث
نه ماهواره امید!

تمام آبادی
از تو حرف می زنند

(هیچکس تو را ندیده
تا به حال)
+ تاريخ ۱۳۹۱/۰۸/۲۶ساعت نويسنده محمود پسندیده |

 

 

     سوگند

          به  تبر !

    گاهی که

       بت می بارد از آسمان

                            بر فرق ابراهیم

 

         به   نی!

    که زیر پای شبانان

        در پایکوب مرگ داود گرگ دریده !

 

      به

         گلوی چکاوکان

   بریده در

              سایه ی

                      سایه ی       سایه ی خدا !

 

    فردا روز دیگری ست

+ تاريخ ۱۳۸۸/۱۰/۱۰ساعت نويسنده محمود پسندیده |

خواب دیده ام

روح شرقی خدا

 در نهرم یک نفس

بر صلیب کهنه مسیح

                    باز قد می کشد

                        بزرگ می شود.

 

خواب دیده ام

سبزنای برگ های باغ

بادهای هرزه ی سیاه و سرخ را

                              خسته و کلافه می کند.

 

خواب دیده ام

داس ها

توبه می کنندو

           عاقبت به خیر می شوند

و بعد سیزده رکعت از نماز

سروها

شمالی ترین ستاره را

                   سجده می کنند.

 

خواب نیستم

ولی خواب دیده ام

نیل نه!

جویبارها

گاهواره های تازه با خود می آورند

و گریه های کودکان مان

                      ترانه می شود.

 

به اتهام یک قصیده ی سپید

برادرم

اگرچه سر به دار می دهد

ولی

خواب دیده ام

    دار او

         بنفشه  می شود.

 

خواب دیده ام

هزار صبح می تراود

 از گلوی سینه سرخ

 

خواب دیده ام

           دوباره آفتاب می زند

 

 

+ تاريخ ۱۳۸۸/۰۸/۱۳ساعت نويسنده محمود پسندیده |

هر سال

مکافاتی ست

پاییز  و  تکرار  و

لاف عاشقی

***چوپان شدی

گفتی:

اینقدر نی می زنم

بهار و تابستان

که عاشق شوندم روزها

گفتم:

بی نی؟

نمی شود زرد شد

منتظر باران ماند

بی نی...!

نی شدم!

***
گمت کردم

سر آن پنج شنبه

که جمع شده بودند مردم

برگ ریزان

روی دست ها

عاشق شدند...(بی  نی    بی  چوپانش)

***
وسط اين همه بي تويي

گيرم نماز بي اذان واجب

گيرم وضو با دل جبيره ممكن

قبله از كجا بياورم

ميان اين قبيله ي

بلا نسبت!

***
دلم هوايي شده

قبله نما كه نيست

بايد بروم

پي يك تكه آينه

كه

تورا بشناسد!

+ تاريخ ۱۳۸۸/۰۶/۱۷ساعت نويسنده محمود پسندیده |

1

خاكستري

خاكستري

ناگاه صورتي

...

پشت روزهاي  آفتاب سوخته  مرداد

لابه لاي اين همه  رنگ

"دري به وسوسه باز مي شود"

 ...

همه چيز آغاز مي شود

خيابان ها

ساعت ها

و كفش ها

 كه حالا جا باز كرده اند

 

2

همه چيز به هم مي آيد!

گلهاي سيماني شهرداري

هاشور گونه هاي بچه هاي ته شهر

آدم هاي از كمر به پايين

كارگران مورب

خواب معراج

درست وسط ترانه مادونا!

"وارد مي شوي

و نمی دانی که خارج شده اي"

 

3

روزها

هي لاغر مي شوند

لاغر تر از گاو هاي  يوسف !

و من

پشت اولين چراغ

آدم ها را نقاشي ميكنم

از كمر به بالا

نيمه گم شده!

نيمه خاكستري

 

 4

حق با تو بود شیرین

فرهاد لومپن ...

هفت سال فقط کلنگ زد مردک!

ناگزیر... منت کشی  خسرو!

  

 5

آدم هاي دنباله دار

معادله هاي چند وجهي

ابرهاي صورتي

سيگارهاي نخ نما

حال استمراری دود


  مرحوم استاد عمران صلاحی :

" دری به وسوسه باز می شود وارد می شوی و نمی دانی که خارج شده ای"

  

+ تاريخ ۱۳۸۸/۰۵/۱۹ساعت نويسنده محمود پسندیده |

 

از هر طرف فكر ميكنم

زمين را

حتي با ريسمان

به آسمان پيوندي نيست...

 

پناه مي برم

به گرمی یک آغوش

از شر خداوندي كه

آفريد

و...راند!

 

 آزادي را

به بنجاق کپه خاكی

و مشتي گندم و آه

سودا كرد...

سودايي

بدون گواه

بدون پشيماني!

 

 بیچاره پدرم

نمیدانست

آدم سایه مرگ است

روی زمین

...

عمويم مرد!

 

و مادرم

 بنده ی خدا!

تاوان فريب فرشته  را

در آمیزش اغوا و تقوا

نگهبان بستر و مطبخ  شد...

 

 

برادرانم زورشان نرسيد به خدا

به خود خدا...

هر روز

زور ميزنند

كفر خدا

اداي خدا را در آورند

(با هوش

با عقل

با علم

سرهم كلاه بگذارند!)

 

(حالا

عقده ي زيان سوداي گندم را

دست مي اندازيم

به ماه و مشتري!

و هر چه مال خدا !)

 

پاياني نيست

خواهركم

فايده اي نبود

دست انداختيم

چنگ زديم

به همه چيز

به همه كس...همه جا

(به هرچه خدا داد)

حتي به عشق

كه پنهان از خدا

كه مال ما

***

واعتصموا بحبل الله! 

گوش به حرف خدا

 مي آويزم خودم را

به ريسمان !

 

+ تاريخ ۱۳۸۸/۰۵/۱۰ساعت نويسنده محمود پسندیده |

 

دست هايت را گرفتم

بي آنكه افتاده باشي...

دست هايم را گرفتي...

 

و صعود آزاد كرديم

توي سال هفتم  

(هنوززمين بالغ نبود...

و گندم آغاز نشده بود...)

 

آهسته وحي کردیم:

عين...شين...قاف

و سوره نساء از يادمان رفت...

(چقدر كاغذهاي يادداشت مان گريسته بودند

بر مصيبت تقسيم زن خيالي...)

 

 ****

 

فردا...

 كابوسي است

براي مردي

كه روزي

چشمهايش

قبله نما بود

براي  افتاده ترين سياره

 ازچشم خدا..!

 

حالا ديگر

 نه گاليله مي تواند

 نه كليسا...

اتفاق خواهد افتاد...

زمين خواهد رقصيد...

با بلوغي از جاذبه سيب...

 

(كشف مي شوي...

و شب

نفس هايت

 طعم تند  رسيدن را

 تفسير خواهد كرد...)

 

و من...

چشمهايم...

دلم...

سياره ام...

 

  

+ تاريخ ۱۳۸۸/۰۴/۲۲ساعت نويسنده محمود پسندیده |

 

 

دلم گرفته!...

 

(این همه آدم موازی!

 این همه خوبیهای ثبت و ضبط شده

 این همه فرشته های مراقب!)

...

شاید یکی از این روزها

برای دلم سفارش یک قهوه اسپرسو بدهم...

شاید هم این بار

با خودم ببرمش پیش رضا سید نیا

(برایش سنتور بزند! )

یا دیدی بردمش حرم

...آینه ها را ببیند..با آنهمه آدم شکسته ...

 

دلم برای دلم می سوزد...

   

+ تاريخ ۱۳۸۸/۰۴/۱۶ساعت نويسنده محمود پسندیده |

 

 

تیک...تیک...تاک...

عقربه ها میچرخند...رو به روت

شمرده می شوی!

تا چهل...پنجاه...شاید بیشتر

 شمرده می شوی...

خوشحالی که آدم حسابت کرده اند!

 

تا دلت بخواهد سایه هست اینجا

سایه های شمرده شده !

...

رو برو  عقربه ها جوانه میزند

پشت سر

 سایه ها ی خسته

(تکثیر خاکستری!)

 

 

 

   

+ تاريخ ۱۳۸۸/۰۴/۱۴ساعت نويسنده محمود پسندیده |

 

دیروز دیدمت...

دزدانه!

میشی تر از همیشه بود چشمهات...

عزیزم

گرگهای حیز این حوالی...

...

عینک های دودی

 معلوم نیست چه غلطی می کنند !

 

+ تاريخ ۱۳۸۸/۰۴/۱۳ساعت نويسنده محمود پسندیده |