کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

شاعری در رویا...

شب از جائی شروع میشه،که تو چشماتو میبندی 

این من بودم که بیقرارت کردم

چندان ز فراغت گریانم که مپرس                        چندان ز غمت بسوخت جانم که مپرس

چندان بگریست دیدگانم که مپرس                      گفتی که چگونه ای ، چنانم که مپرس

ان دوست که دیدنش بیاراید چشم                      بر دیدنش از دیده نیاساید چشم

ما را ز برای دیدنش باید چشم                             ور دوست نباشد به چه کار اید چشم

گفتم دل و جان بر سر کارت کردم                        هر چیز که داشتم نثارت کردم

گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی                        این من بودم که بیقرارت کردم

گر با غم عشق سازگار باشد دل                          بر مرکب ارزو سوار اید دل

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق                         ور عشق نباشد به چه کار اید دل

گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر                   چون ماه شبی میکشم از پنجره سر

اندوه که خورشید شدی تنگ غروب                      افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

خون میچکدم به جای اب از دیده                          کار من و دل گشته خراب از دیده

بر خیز و بیا که تا تو رفتی رفته است                    رنگ از رخ و صبر از دل و خواب از دیده

گر وصل تو دست من شیدا گیرد                           وین درد فراغ راه صحرا گیرد

هم جان من از حال تو نیکو گردد                           هم کار من از قد تو بالا گیرد

بینم چو وفا ز بی وفایی ترسم                             در روز وصال از جدایی ترسم

مردم همه از روز جدایی ترسند                            جز من که ز روز اشنایی ترسم

گفتم چشمم ،گفت که جیحون کنمش                  گفتم جگرم ، گفت که پر خون کنمش

گفتم که دلم ، گفت که در این دو سه روز              مجنون کنم و ز شهر بیرون کنمش

کم کم....

کم کم میفهمم چرا ازم دوری میکنه.. چرا نمیخواد زیاد ببینتم.. نمیخواد فاصله ها کم شه . به هم عادت کنیم.....  

 

ادامه مطلب ...

چیکه چیکه...

آخرین نامت به دست من رسید
غم شد و اشک و توی چشام کشید

منتظر بودم بگی دوسم داری
نه بری اینجوری قالم بزاری

پس فرستادی تمام عکسامو
پاک نکردی از رو گونه اشکامو

آخر قصه چرا اینجوری شد
قسمت دست من از تو دوری شد

تیکه تیکه تیکه تیکه کم کم
می ریزم آروم آروم و نم نم

اونی که یه روز عاشقش کردی
حالا میگی فراموشش کردم

چیکه چیکه چیکه چیکه
بارون منو می کشونه تو خیابون

تیکو تیکو تیکو تیکه ساعت
میگه نمیای

تو بیا برام بمون ، تو بیا برام بمون

حالا دنبال یه گوشم تا تو تنهایی بمیرم
وقتی دیگه نمی زاری دست گرمت و بگیرم

تیکه تیکه تیکه تیکه کم کم
میریزم آروم آروم و نم نم

اونی که یه روز عاشقش کردی
حالا میگی فراموشش کردم

چیکه چیکه چیکه چیکه
بارون منو می کشونه تو خیابون

تیکو تیکو تیکو تیکه ساعت
میگه نمیای

تیکه تیکه تیکه تیکه کم کم
می ریزم آروم آروم و نم نم

اونی که یه روزی عاشقش کردی
حالا میگی فراموشش کردم

چیکه چیکه چیکه چیکه
بارون منو می کشونه تو خیابون

تیکو تیکو تیکو تیکه ساعت
میگه نمیای

تو بیا برام بمون

دیگه نمیاد ، دیگه نمیاد ، دیگه نمیاد
دیگه نمیاد ، نه دیگه نمیاد

ادامه مطلب ...

تو و آدم بعدی

نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است !!
به خیسی چندانی که عازم سفر است .. !  


من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم ... که سرنوشت درختان باغمان تبر است !!  


به کودکانه ترین خواب های توی تنت .. به عشق بازی من با ادامه ی بدنت !!!!  


به هر رگی که زدی و زدم به حس جنون ........ به بچه ای که تو هم در میان جای خون 

 
به آخرین فریادی که توی حنجره است .. صدای پای تگرگی که پشت پنجره است ! 

 
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره ... به خوردن دمپایی بر آخرین حشره !!!!  


به هرگزت که سوالی شد و نوشت ، کدام ؟؟ به دست های تو در آخرین تشنج هام .... ! 

 
به گریه کردن یک مرد آنور گوووشی .. به شعر خواندن تا صبح بی هم آغووشی ... !!
به بوسه های در خواب احتمالی من ... !! به فیلم های ندیده ، به مبل خالی من.
به لذت رویات که بر تن کفی ام .. !
به خستگی تو از حرف های فسلفی ام .. !!! 

 
به گریه در وسط شعرهایی از سعدی .... !! به چای خوردن تو پیش آدم بعـــدی .. !
قسم به این همه که در سرم مدام شد. قسم به من ، به همین شاعر تمام شد !! 

 
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام ، دوباره بر می گردم به شهر لعنتی ام !!!!!!!!!!
به بحث علمی بی مزه ام در گوشت ** دوباره بر می گردم به امن آغووشت ! 

 
به آخرین رویامان به قبل کابووووسم !! دوباره بر می گردم به آخرین روز .. دوباره بر می گردم به آخرین رووووز !!! 

موسیقی متن وبلاگ جونم.

بعد رفتنت عزیزم ، بس که تنهایی کشیدم
قامتم خمیده از بس ، عشقتو به دوش کشیدم
تو غم بی همزبونی ، هی می کشتم لحظه هامو
روی برگ های شعرم ، خالی کردم عقده هامو

خاطرت جمع هر جا باشی ، توی غربت یه کسی هست
خاطراتت زندگیشه ، اون غریبه خاطرت هست
اون که تو هفت آسمونش ، یه ستاره هم نداره
اون منم که دلخوشی شه ، گل من کسی رو داره

مثل دیگرون نبودم ، سر راهتو نبستم
می دونستم نمیای و چشم به جاده ها نشستم

خاطرت جمع تو دل من ، تو حسابت پاکه پاکه
این خطای دل من بود ، اون که افتاده به خاکت

تو روزهایی که نبودی ، نمی دونی چی کشیدم
صبح تا شب زخم زبون از هر غریبه ای شنیدم

گل من سرت سلامت ، تو که خوش باشی غمم نیست
این همیشه آرزومه ، پس دلیل ما طمع نیست

دیگه از گریه گذشته ، به جنون کشیده کارم
تو که خوشبختی عزیزم ، دیگه غصه ای ندارم

دنیا.علامت تعجب بزرگ.

چه دنیای عجیبی..... 

گاهی یک نفر رو خوب میبینی خوب میشناسی و فکر میکنی دار یخوب درکش میکنی..... اما اون هیچ حسی بهت نداره و ..... میگه یچ نسبتی با هم ندارین.... اما یه نفر از گرد راه نرسیده اونقدر میاد جلو که صدای قلبش رو هم از کلماتی که مینویسه میشنوی.... 

دنیا واقعا عجیبه. عجیب تر از چیزی که فکرشو میکشه کرد....

یک شب،سرما،یک مسافر...بدون تو

ساحل فراموشی

گاهی میتواند سرما همگرم باشد.... گاهی میتوان چیزی را که از تو جدا نیست را فراموش کنی... مثل آن لحظه که فک رمیکنی نفس کشیدن را فراموش کرده ای اما نفس میکشی... و گاهی هم نفس کشیدن را فراموش کرده ای و دیگر نفس نمیکشی......

ادامه مطلب ...

دلم خواست

اگر نگاهم عاشق چشمان تو بود 

اگر دستم اسیر داغ دستت 

اگر لبهای من تن تشنه حرف 

اگر پایم اسیر پای خستت 

 

دلم میخواست درگیر تو باشم 

به دور از هر سخن،هر حرف سنگین 

جدا از حس تلخ دوری و درد 

به دور از قصه های تلخ و شیرین 

 

دلم میخواست تا روزی که هستم 

اسیر بند چشمان تو باشم 

فدای لحظه های دوری از تو 

فقط در بند لبخند تو باشم 

 

دلت اما دل من را رها کرد 

رها از هست ها و نیست هایش 

دلم میخواست بعد از مردن عشق 

بریزم خورده دل ها را به پایش 

 

ولی این دل برایم همچو گنج است 

پر از احساس و عشق و حرف تازه

دلم خود خواست درگیر تو باشد 

...

سینا

باید یک نفر میبود در کنار تو. 

   باید یک نفر میبود که تورا درک کند 

کسی که 

دست های کوچکت را  

در دست بگیرد و با گام های کوچکت هم قدم شود. 

 

باید یک نفر میبود 

کسی که تو را بفهمد. 

کسی که نخواهی او را رد کنی 

کسی که تو هم قبولش داشته باشی 

 

باید کسی میبود  

کسی مثل "مادر"

 

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو  

برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون