کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

او

تنهای تنها هم که باشی
هیچ کس
حتی "آینه"
جای او را نمیگیرد
تنهای تنها هم که باشی
تمام گنجشک ها
گوئی به جای ترانه بهاری
نوحه سر میدهند
تنهای تنها هم که باشی
رد زخم هایت را نمک میپاشد این انتظار
و تو
فقط میمانی
با تمام خاطرات نداشته ات
آرزو های محال
تنهای تنها هم که باشی
تنهائی
حتی در میان جمعیتی در خیابان
تنهائی
حتی در کنار "آینه"
چون
میدانی
که هیچ کس
"او"
نمیشود.....

ت.ساحل

هیچ کس


دل را به دریا میزنم
میخواهم به او بگویم
بگویم که دوستش ندارم
هیچ وقت نداشتم
و فکر میکنم
هرچقد هم جان بکنم
هرگز
دوستش نخواهم داشت
هرگز گرمای شانه های محکمش
حتی به اندازه نرمیه خیال شانه های تو
نتوانسته ارامم کند
هیچ وقت
حرف های عاشقانه اش
حتی به قدر زخم زبان های تو
نتوانسته در گوشم آهنگین باشد
حتی نمیتوانم در خواب
حضورش را زیبا حس کنم
حتی
نتوانسته ام
با فکرش
دلگرم شوم
باید دل را به دریا بزنم
باید بداند که هیچ کس "تو" نمیشود
هیچ کس
ت.ساحل

دروغ

به خودم هم دروغ میگویم
به این خود لعنتی ام
همین خودی که از هزار غریبه خیانت کار تر است

به خودم هم دروغ میگویم
و میدانم
که روزی
خواهم فهمید
که تمام این همه مدت را
به خودم دروغ میگفتم

روزی خواهم فهمید
و آن روز شرمسار خواهم بود
روزی که بدانم
"دوستت دارم"

ت.ساحل