کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

دلنوشته ها


آب را جیره بندی کرده ایم
برق را تقدیم اغنیا میکنیم
گرما را "تو" ها کن تا "او" که میتواند گرم شود...
نان را "من" تقسیم میکنم
زجر را "تو" بخور
عذاب را "او" نمیکشد
لبخند تنها بر لبان"من" سزاوار است
چرا که "تو" میگریی و "او" درکمین دریدن "تو"
و "من" میخندم
در یک دستم کتاب خدا و در دست دیگرم شمشیر عدالت
دل "من" لبریز از ....
نمیدانم...
حتی خدا هم در این بازی سرگردان است
عجب سپاهی چیده در سیاه و سفید قلمروی حکومتش...

ت.ساحل

دلنوشته ها


پیاده هم که بروم میرسم
راه دوری نیست
فاصله بین من و دستهای تو
دست های غربت زده ای که روزی زنجیر پیوند خیلی ها میشد با دنیای واقعیشان
پیاده هم که بیایم میدانم فاصله مان آنقدر کم است که حتی با چند قدم ازتو عبور خواهم کرد
و گم خواهم شد
در پشت پلک های زنگار بسته ات
پیاده هم که بیایم
باز هم عبور من از لحظه های ناباوری تو
آسان است
چه برسد به من
که سوار بر مرکب خیالاتم
هر روز
هر شب
هر ثانیه
از تو عبور میکنم
چه ذجری میکشند این جاده های اندوه
چه زجری میکشند این فاصله ها....

ت.ساحل

دلنوشته ها

تشبیه میکنم
خودم را به پروانه
تو را به شمع....
اما نه... تو را به چراغی نور افشان....
منِ پروانه هنوز خبر از اختراع برق ندارد!
منِ پروانه خیلی ساده دل تر از من است...
گاهی خواب میبیند که در این شعله وری افروخته است... گاهی هم خواب میبیند که درخشش دوست داشتنیش میسوزد و قطره قطره شیفته بال های رنگی منِ پروانه میشود....
منِ پروانه هنوز کوچکتر از آن است که معنی پیشرفت علم را بداند
منِ پروانه این حرفها سرش نمیشود....

فقط میچرخد....

ت.ساحل

دلنوشته ها

کاش هنوز کودک بودم....
بی هیچ واهمه ای از دلهره های خواستن
کاش هنوز کوچک بودم
به جای این نوشته ها با خودم زمزمه میکردم:
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده....
و تو... پسرک بازیگوش همسایه بودی....
به من میخندیدی
و با توپ گِلیت پیراهن قرمز گلدار مرا نشانه میگرفتی...
و من گریه میکردم... با صدای بلند.....
بعد تو شکلکی کودکانه نثار صورت خیس از اشک من میکردی و صدای فریاد های کودکانه ام بلند تر میشد....

دلنوشته ها


سبز هم خواهم شد
جوانه هم خواهم زد....
تنها تو ببار.....

ت.ساحل

دلنوشته ها

این قصه هم ورق خواهد خورد....
این صحنه هم به پرده اخر خواهد رسید
به چشمان نگرانت بگو
هیچ چیز ارزش لرزیدن ندارد....

ت.ساحل

دلنوشته ها

نگاهم که کنی....
روی برنخواهم تافت
نگاهت خواهم کرد
و به چشمانت لبخند خواهم زد
تو
با رد کردن دستان مشتاق من
به من اموختی
هیچ گاه دستفروش عشق نباشم
چه کنم که قلبم کمی فقط
کند ذهن است.!!!

ت.ساحل

دخترک دبستانی من...


دخترک تنهای کوچه های پائیزی منم.
دخترک که میگویم همان کودم دبستانی شاید باشد ، یا کمی بزرگ تر.... مثلا 14 ساله... اما نگاه به این سی و خرده ای سنی که خدا به زور به من داده است نکنید. من هیچ کاره ام....
دخترک کوچک گم شده در راه دبستان دو کوچه بالاتر از خانه کاهگلیمان منم. دخترک فراری از هیاهوی خیابانها و پناه برده به دیوار های کوتاه و تاک های پر از انگور سیاه...
مادرم گفت: همین دیوار ها و انگور ها
را که بگیری و راست بروی سوی طلوع خورشید به دبستان میرسی... انجا بابا اب میدهد و مردی با اسب در باران خواهد امد... و باز در غروب همین انگور ها را میگیری و به سمت غروب برمیگردی.... اما سالهاست که تا طلوع رفته ام... نه بابا اب داد و نه مردی در باران امد... اشتباه نکنید... باران امد... اما کسی جرات بیرون امدن در باران را نداشت... خیلی رفتم تا طلوع... انقدر رفتم که غروب شد... مادرم گفته بود:به کوکب خانوم که رسیدی میبینی چقدر زن مهربانیست و برای عباس ماست درست میکند به خوشمزگی لواشک های مادربزرگ... و من لبخند زده بودم اما رسیدم به جائی که تابوتی بر دوش عباس بود و زنی شیون میکرد:کوکب خانوم!!! نمیدانم چرا؟ شاید عباس به جای خوردن ماست ها مثل من دلش هوای لواشک کرده و ... نمیدانم. بهتر است بروم... کم کم دارد دیر میشود... پس این دبستان کجاست؟ کلاغ ها به خانه شان میروند... ولی این داستان به انتها نرسید...
ت.د

برای تو

اگر نخوانی،باز هم خواهم نوشت
اگر بشکنم،باز هم خواهم نوشت
خواهم نوشت تا ابد
برای تو و یک اخم نگاه مردانه ات
مینویسم
و با پررنگ ترین قلم ها مینویسم
قلمدان دلم پر شده از رنگ های ماندگار
سبز
سرخ
قهوه ای ،که تو دوست داری
مینویسم
حتی
اگر هیچ گاه ننویسم
ولی حک میشود در تک تک عناصر دنیا
که
من
دوستت دارم
ت.د

امروزم برای تو

امروز،
چقدر دلم فوران میکند
برای تو
دلتنگ نیستم
بی دلم انگار
دیگر دلی نمانده که بدانم جای خالیش کجاست
ت.د

حسرت

باز شب....
باز هم چشمک ستاره ها
و باز هم بیتابی من برای یک هم آغوشی
تب کرده است تختخواب تنهائی من
در حسرت یک نیمه شب پیچیده در بازوان مردانه ات...

ت.د

گلواژه

خودت هم تازه تازه میخوانی شعر های تبدار مرا
داغ داغ
حتی خودم هم نمیخوانم
که اینها
هدیه است تحفه درویش
هرچند
تو تمام گلواژه ها را بیهوده میدانی....
ت.د

...

از چشمک ستاره ها که بگذریم
انگار نگاه ماه جور دیگریست
وقتی تو در افق خاطره هایم
طلوع میکنی
ت.د

هجوم خاطره ها

نگاه که میکنم
خاطره هایم نمیگذارند چیز دیگری ببینم
جز تو
جز شب
جز قدم های شمرده شمرده در شمارش ثانیه های با تو بودن
هم قدم میشوم با خاطرات مشترکمان
مشترک نیست
من این سوی نگاه
و تو....
نمیدانم
شاید حتی نگاهت هم با من نبود
در دفتر خاطره های نیلوفریمان....
ت.د

دو ماه پیش...

امشب شُرشُر شعرم گرفته است
در این بیابان بی انتها
امشب
نگاهم جور دیگریست
رنگ شمع دارد اطاقم و طعم فانوس
امشب
حتی جیر جیرک ها هم خاموشند
انگار در انتظار غزل خوانی این عاشقند
در سیل اشک هائی که دیگر خشکیده اند.....
ت.د

عاشق که باشی

عاشق که باشی
حتی هزاران هزار خاطره هم جای خاطرات عاشقیت را پر نمیکند
عاشق که باشی
حتی هزاران هزار نگاه و هزاران هزار چشمک هم جای ستاره درخشانت را نمیگیرد
عاشق که باشی
فقط عاشقی
و عشق یعنی جنون و بس....
ت.د

یک قدم تا تو

یک قدم تا تو
و من...
تنها تر از تمام شب های تنهائیم
به یاد طعم نچشیده لبهایت
به نام عشق
به شکل پرواز
یک قدم تا تو
و من....
تنها
تنها تر از شب های یک آغوش بیگانه...
ت.د

خیال تو

توهم نیست... اینکه دوستت دارم
تو ، صادق، من ، عاشق
تو ،دور من ، نزدیک
تو ، حرارتی پنهان من، تنهائی این همه شب در سرمای بی آغوشی
و بدان
و تنها بدان
دوستت دارم
ت.د

دل زیبا

دلم زیباست
دلم نه چشمانش را سیاه میکند و نه گونه هایش را سرخ....
دلم زیباست
شرم دوست داشتنت گل می اندازد به صورتش
سر به زیر میشود وقتی تو از راه میرسی
و شانه به موهایش میزند در نسیم آمدنت
دلم زیباست
و صادقانه زیباست
دلم زمانی که عاشق میشود چشمانش برق میزند
دلم روی چمن ها با یاد نگاهت پرواز میکند
دلم هنوز کودک است
انعکاس حضورت در دلم جاریست اگر...
دلم زیباست!
ت.د

امروز...

امروز هم تمام میشود
امروز هم تو نخواهی بود
امروز هم سرد خواهد بود در چله تابستان بدون آغوشت

طعم یک هم آغوشی ممنوع آزارم میدهد
و من
اواره این بیابان تنهائی در پی یک تجربه شیرین
شیرینی که زهر تلخ به کامم میریزد
دلم میگیرد از این همه هم آغوشی نافرجام
کودکی در پیکره خاطراتم شکل میگیرد
و وجودم آبستن یک خیانت شوم میشود
شاید تو
میدانی که نمیآیی
شاید تو...
نباید که بیائی...
ت.د