کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

چیکه چیکه...

آخرین نامت به دست من رسید
غم شد و اشک و توی چشام کشید

منتظر بودم بگی دوسم داری
نه بری اینجوری قالم بزاری

پس فرستادی تمام عکسامو
پاک نکردی از رو گونه اشکامو

آخر قصه چرا اینجوری شد
قسمت دست من از تو دوری شد

تیکه تیکه تیکه تیکه کم کم
می ریزم آروم آروم و نم نم

اونی که یه روز عاشقش کردی
حالا میگی فراموشش کردم

چیکه چیکه چیکه چیکه
بارون منو می کشونه تو خیابون

تیکو تیکو تیکو تیکه ساعت
میگه نمیای

تو بیا برام بمون ، تو بیا برام بمون

حالا دنبال یه گوشم تا تو تنهایی بمیرم
وقتی دیگه نمی زاری دست گرمت و بگیرم

تیکه تیکه تیکه تیکه کم کم
میریزم آروم آروم و نم نم

اونی که یه روز عاشقش کردی
حالا میگی فراموشش کردم

چیکه چیکه چیکه چیکه
بارون منو می کشونه تو خیابون

تیکو تیکو تیکو تیکه ساعت
میگه نمیای

تیکه تیکه تیکه تیکه کم کم
می ریزم آروم آروم و نم نم

اونی که یه روزی عاشقش کردی
حالا میگی فراموشش کردم

چیکه چیکه چیکه چیکه
بارون منو می کشونه تو خیابون

تیکو تیکو تیکو تیکه ساعت
میگه نمیای

تو بیا برام بمون

دیگه نمیاد ، دیگه نمیاد ، دیگه نمیاد
دیگه نمیاد ، نه دیگه نمیاد

ادامه مطلب ...

تو و آدم بعدی

نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است !!
به خیسی چندانی که عازم سفر است .. !  


من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم ... که سرنوشت درختان باغمان تبر است !!  


به کودکانه ترین خواب های توی تنت .. به عشق بازی من با ادامه ی بدنت !!!!  


به هر رگی که زدی و زدم به حس جنون ........ به بچه ای که تو هم در میان جای خون 

 
به آخرین فریادی که توی حنجره است .. صدای پای تگرگی که پشت پنجره است ! 

 
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره ... به خوردن دمپایی بر آخرین حشره !!!!  


به هرگزت که سوالی شد و نوشت ، کدام ؟؟ به دست های تو در آخرین تشنج هام .... ! 

 
به گریه کردن یک مرد آنور گوووشی .. به شعر خواندن تا صبح بی هم آغووشی ... !!
به بوسه های در خواب احتمالی من ... !! به فیلم های ندیده ، به مبل خالی من.
به لذت رویات که بر تن کفی ام .. !
به خستگی تو از حرف های فسلفی ام .. !!! 

 
به گریه در وسط شعرهایی از سعدی .... !! به چای خوردن تو پیش آدم بعـــدی .. !
قسم به این همه که در سرم مدام شد. قسم به من ، به همین شاعر تمام شد !! 

 
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام ، دوباره بر می گردم به شهر لعنتی ام !!!!!!!!!!
به بحث علمی بی مزه ام در گوشت ** دوباره بر می گردم به امن آغووشت ! 

 
به آخرین رویامان به قبل کابووووسم !! دوباره بر می گردم به آخرین روز .. دوباره بر می گردم به آخرین رووووز !!! 

موسیقی متن وبلاگ جونم.

بعد رفتنت عزیزم ، بس که تنهایی کشیدم
قامتم خمیده از بس ، عشقتو به دوش کشیدم
تو غم بی همزبونی ، هی می کشتم لحظه هامو
روی برگ های شعرم ، خالی کردم عقده هامو

خاطرت جمع هر جا باشی ، توی غربت یه کسی هست
خاطراتت زندگیشه ، اون غریبه خاطرت هست
اون که تو هفت آسمونش ، یه ستاره هم نداره
اون منم که دلخوشی شه ، گل من کسی رو داره

مثل دیگرون نبودم ، سر راهتو نبستم
می دونستم نمیای و چشم به جاده ها نشستم

خاطرت جمع تو دل من ، تو حسابت پاکه پاکه
این خطای دل من بود ، اون که افتاده به خاکت

تو روزهایی که نبودی ، نمی دونی چی کشیدم
صبح تا شب زخم زبون از هر غریبه ای شنیدم

گل من سرت سلامت ، تو که خوش باشی غمم نیست
این همیشه آرزومه ، پس دلیل ما طمع نیست

دیگه از گریه گذشته ، به جنون کشیده کارم
تو که خوشبختی عزیزم ، دیگه غصه ای ندارم

دنیا.علامت تعجب بزرگ.

چه دنیای عجیبی..... 

گاهی یک نفر رو خوب میبینی خوب میشناسی و فکر میکنی دار یخوب درکش میکنی..... اما اون هیچ حسی بهت نداره و ..... میگه یچ نسبتی با هم ندارین.... اما یه نفر از گرد راه نرسیده اونقدر میاد جلو که صدای قلبش رو هم از کلماتی که مینویسه میشنوی.... 

دنیا واقعا عجیبه. عجیب تر از چیزی که فکرشو میکشه کرد....

یک شب،سرما،یک مسافر...بدون تو

ساحل فراموشی

گاهی میتواند سرما همگرم باشد.... گاهی میتوان چیزی را که از تو جدا نیست را فراموش کنی... مثل آن لحظه که فک رمیکنی نفس کشیدن را فراموش کرده ای اما نفس میکشی... و گاهی هم نفس کشیدن را فراموش کرده ای و دیگر نفس نمیکشی......

ادامه مطلب ...

دلم خواست

اگر نگاهم عاشق چشمان تو بود 

اگر دستم اسیر داغ دستت 

اگر لبهای من تن تشنه حرف 

اگر پایم اسیر پای خستت 

 

دلم میخواست درگیر تو باشم 

به دور از هر سخن،هر حرف سنگین 

جدا از حس تلخ دوری و درد 

به دور از قصه های تلخ و شیرین 

 

دلم میخواست تا روزی که هستم 

اسیر بند چشمان تو باشم 

فدای لحظه های دوری از تو 

فقط در بند لبخند تو باشم 

 

دلت اما دل من را رها کرد 

رها از هست ها و نیست هایش 

دلم میخواست بعد از مردن عشق 

بریزم خورده دل ها را به پایش 

 

ولی این دل برایم همچو گنج است 

پر از احساس و عشق و حرف تازه

دلم خود خواست درگیر تو باشد 

...

سینا

باید یک نفر میبود در کنار تو. 

   باید یک نفر میبود که تورا درک کند 

کسی که 

دست های کوچکت را  

در دست بگیرد و با گام های کوچکت هم قدم شود. 

 

باید یک نفر میبود 

کسی که تو را بفهمد. 

کسی که نخواهی او را رد کنی 

کسی که تو هم قبولش داشته باشی 

 

باید کسی میبود  

کسی مثل "مادر"

 

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو  

برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

زیبا ترین لحظه شکستن....

زیبا ترین لحظه شکستن اون لحظست که: .... 

ادامه مطلب ...

کوه.لهراسبی

من این پایین نشستم سرد و بی روح
تو داری می رسی به قله ی کوه
داری هر لحظه از من دور می شی
ازم دل می کنی ، مجبور می شی

تا مه راه رو نپوشونده ، نگام کن
اگه رو قله سردت شد ، صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمی تونم بمونم

تا مه راه رو نپوشونده ، نگام کن
اگه رو قله سردت شد ، صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمی تونم بمونم

خودم گفتم که تلخ روزگارت
منو بیرون بریز از کوله بارت
دلم می مرد و راه بغضو سد کرد
به خاطر خودت ، دستاتو رد کرد

برو (برو) بالاتر از اینی که هستی
تو بغض هر دوتامون رو شکستی (شکستی)
با چشم تر اگه تو مه بشینی
کسی شاید شبیه من ببینی

منم اونکه تو رو داده به مهتاب
کسی که روت رو می پوشونه تو خواب
کسی که واسه دنیای تو کم نیست

می خوام یادم بره ، دست خودم نیست

تا مه راه رو نپوشونده ، نگام کن
اگه رو قله سردت شد ، صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمی تونم بمونم

تا مه راه رو نپوشونده ، نگام کن
اگه رو قله سردت شد ، صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمی تونم بمونم

رفت و آمد من...

سبز ترین سبزمنم و سیاه ترین سیاه... 

سرخ تر از سرخم گاهی و گاهی به رنگ زرد پائیز. 

هر غروب 

کنار خورشیدی که در پشت کوه های کوتاه گم میشود مینشینم  

و با ابر هائی که از غم خورشید گرگرفته اند تکرار میشوم. 

کنار پنجره سرد سرویس کارخانه. 

و صبح ها  

خورشید با چشمان تطلائی اش مرا به سخره میگیرد: 

- آه.. باز هم که تو آمدی... 

عجب سخت جانی تو دختر... 

هنوز هم که زنده ای. 

- و اشک هایم میریزد. 

حتی از کارگرانی که نگاهشان به چشمان گرگرفته ام می افتد دیگر نمیترسم. 

...

چرا؟

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

واقعا چرا؟ 

 

 

 

 

هرچی فکر میکنم نمیفهمم که:    چرا؟

من. تو.عروسک شیشه ای...

عروسک شیشه ای

چیم برات؟؟؟ جز یک عروسک شیشه ای.....

ادامه مطلب ...

یه حس واقعی

اینم یه حس میتونه باشه. یه حس واقعی که برای هیچ کس جز خودت هیچ مفهومی نداره. یه حس غریب که فقط باعث میشه مورد تمسخر کسی که دوسش داری قرار بگیری.. یه حس بی دلیل ولی واقعا....

ادامه مطلب ...

من و جزیره کوچیکم

بازم غم تو دلم بخار بسته و شبنمش داره از پنجره چشمام میزنه بیرون... 

باز هم حس میکنم توی یک قفس کوچیک گیر افتادم،قفسی که بالای سرش آسمون و زیر پاش دریاست،منم که نه پرواز بلدم و نه شنا کردن تا جرات کنم این قفسو بشکنم و ازش بیام بیرون. 

نگاه که میکنم اطرافم پر از مولکول های آبه . مولکول هائی که برای زنده موندنشون تلاش میکنند.مولکولهائی که از ترس بخار شدن زیر سایه قفس قایم شدند و سر اینکه کدومشون سهم بیشتری رو از سطح زیر سایه قفس داشته باشه با هم مبارزه میکنند. 

دستامو باز میکنم شاید بتونم یه ذره از آسمون و ابر های نرمشو بغل کنم ولی نمیدونم چرا هسعی میکنند از توی مشتم فرار کنند؟؟  آخه مگه من چکارشون دارم؟؟؟ فقط میخوام لمسشون کنم و حس کنم که به جز من موجود دیگه ای هم اینجا زر نور خورشید هست... 

تعجب میکنم. چرا اینجا هیچ وقت خورشید غروب نمیکنه؟ هیچ چیز به جز قفس من سایه نداره...؟ حتی خودم.. همه چیز اونقد روشن و شفافه که انگار خودش یه خورشیده حتی خودم.به میله های قفس نگاه میکنم. میله؟؟!!؟؟ چه جالب... تا حالا متوجه نشده بودم ین قفس انگار میله نداره.... پس من کجا زندونی ام؟؟؟؟ انگاری اصلا زندونی نیستم! این قفس یک جزیره کوچیکه یک جزیره که هوامو داره تا توی دریا غرق نشم یا از توی آسمون سقوط نکنم.