کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

رفت و آمد من...

سبز ترین سبزمنم و سیاه ترین سیاه... 

سرخ تر از سرخم گاهی و گاهی به رنگ زرد پائیز. 

هر غروب 

کنار خورشیدی که در پشت کوه های کوتاه گم میشود مینشینم  

و با ابر هائی که از غم خورشید گرگرفته اند تکرار میشوم. 

کنار پنجره سرد سرویس کارخانه. 

و صبح ها  

خورشید با چشمان تطلائی اش مرا به سخره میگیرد: 

- آه.. باز هم که تو آمدی... 

عجب سخت جانی تو دختر... 

هنوز هم که زنده ای. 

- و اشک هایم میریزد. 

حتی از کارگرانی که نگاهشان به چشمان گرگرفته ام می افتد دیگر نمیترسم. 

...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد