کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

من و جزیره کوچیکم

بازم غم تو دلم بخار بسته و شبنمش داره از پنجره چشمام میزنه بیرون... 

باز هم حس میکنم توی یک قفس کوچیک گیر افتادم،قفسی که بالای سرش آسمون و زیر پاش دریاست،منم که نه پرواز بلدم و نه شنا کردن تا جرات کنم این قفسو بشکنم و ازش بیام بیرون. 

نگاه که میکنم اطرافم پر از مولکول های آبه . مولکول هائی که برای زنده موندنشون تلاش میکنند.مولکولهائی که از ترس بخار شدن زیر سایه قفس قایم شدند و سر اینکه کدومشون سهم بیشتری رو از سطح زیر سایه قفس داشته باشه با هم مبارزه میکنند. 

دستامو باز میکنم شاید بتونم یه ذره از آسمون و ابر های نرمشو بغل کنم ولی نمیدونم چرا هسعی میکنند از توی مشتم فرار کنند؟؟  آخه مگه من چکارشون دارم؟؟؟ فقط میخوام لمسشون کنم و حس کنم که به جز من موجود دیگه ای هم اینجا زر نور خورشید هست... 

تعجب میکنم. چرا اینجا هیچ وقت خورشید غروب نمیکنه؟ هیچ چیز به جز قفس من سایه نداره...؟ حتی خودم.. همه چیز اونقد روشن و شفافه که انگار خودش یه خورشیده حتی خودم.به میله های قفس نگاه میکنم. میله؟؟!!؟؟ چه جالب... تا حالا متوجه نشده بودم ین قفس انگار میله نداره.... پس من کجا زندونی ام؟؟؟؟ انگاری اصلا زندونی نیستم! این قفس یک جزیره کوچیکه یک جزیره که هوامو داره تا توی دریا غرق نشم یا از توی آسمون سقوط نکنم.

یه کمی هم خوشحال باشم....

سلام 

گفتم یه کمی هم خوشحال باشم و شاد بنویسم... ولی فقط یه کم ها... باز پس فردا دلم میگیره و میشه همون روزای قبلی... پس اگه میخونین بد عادت نشین خواهشا.. خوب؟؟؟؟

ادامه مطلب ...

...

این مطلب، نوشتهای کوتاه و در عین حال جذاب است که دالایی لاما  تنظیم کرده است. بخوانید و سرخوش گردید.
 خواندن و اندیشیدن در این مطلب بیش
تر از یکی دو دقیقه وقت نمیگیرد. این پیام را وانگذارید.

 متن باید حداکثر ظرف 96 ساعت از دستان شما به دیگری برسد. در آن صورت، شما خبری بس خوش دریافت خواهید کرد. این قانون برای همگان صادق است؛ با هر دین و مذهب و طرز فکری؛ حتی اگر شما اصلاً خرافاتی نباشید و به این حرفها دل ندهید.

1-  به خاطر داشته باش که عشقهای سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجاند.

2-   وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.

3- این سه میم را از همواره دنبال کن:

* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را
* مسؤولیت
پذیری در برابر کارهایی که کردهای

4- به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه می
جویی، گاه اقبالی بزرگ است.

5- اگر می
خواهی قواعد بازی  را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.

6- به خاطر یک مشاجره
ی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.

7-  وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده
ای، گامهایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار.

8-  بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.

9-  چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزش
های خود را بهسادگی در برابر آنها فرومگذار.

10-  به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.

11-  شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیش
تر عمر کردی، با یادآوری  زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.

12-  زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است.

13-  در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می
کنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایههای قدیم نگیر.

14-   دانش خود را با دیگران در میان بگذار. این تنها راه جاودانگی است.

15-  با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.

16-  سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته
ای.

17-  بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد.

18-  وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده
ای که چنین موفقیتی را به دست آوردهای.

19-  در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن.
 

شبی که یارانه ها هدفمند شد...

- چراغو خاموش کن بچه جون... تو تاریکی هم میشه تلوزیون ببینی 

- چشم 

... 

- خوب حالا تلوزیونم خاموش کن این برنامه ارزش دیدن نداره.. نه نه.. صبر کن. بزن اون کانال ببینم چی داره؟؟؟  

-چشم 

نه. خاموشش کن.. تا اخبار خیلی مونده رادیو هزینش کمتره همون 5 دقیقه دیگه رادیو میگیریم ببینیم اخبار چی میگه.... 

- چشم 

... 

- خوب بچه جون. برو رادیو رو روشن کن... 

- چشم 

- نه.. صبر کن... فردا تو اداره روزنامه میارن میخونم ببینم چه خبر بوده. 

- چشم. 

.... 

- بچه جون. بخاری رو کم کن. زیر در رو هم یه متکائی چیزی بذار... مگه نمیدونی قیمت گاز از امروز داره آزاد حساب میشه؟؟؟ 

- بله. چشم. 

- نه. صبر کن . اول برو دستشوئی تو برو بیا بعد زیر در رو ببند تا اطاق بخواد هوا بگیره تو میری بیرون باز هوا سرد میشه . بدو برو زود هم بیا. شیر آب رو زیاد باز نذاری.. ببین اگه نور چراغ ستون کوچه میوفته توی دستشوئی نمیخواد چراغ رو هم روشن کنی. 

- چشم 

- سر راه یه لیوان هم بردر که وقت مسواک زدن شیر آبو باز نذاری. 

- چششششم. 

- بلدی که چطوری؟؟؟؟ 

- بله .چشم 

- نه صبر کن بذار خودمم بیام من میدونم که تو هر کار دوست داری میکنی.. امشب هم شب اوله باید یادت بدم... 

- چشم. 

.... 

- آهان.... حالا بگیر بخواب.... صبر کن ببینم. ساعتو برای فردا صبح کوک کردی؟ 

- بله. 

- ساعت چند؟ 

- 6 

- اون موقع هنوز هوا تاریکه؟نه؟؟؟ 

- اره فکر کنم. 

- خوب بذار ببینم طلوع خورشید ساعت چنده؟... اوهوم... بذار 6:20 اون 20 دقیقه بخوابیم بهتره وقتی هوا تاریک باشه و بیدار شیم مجبوریم چراغ روشن کنیم. بذار رو 6:20 

- چشم 

_ اوه ...صبر کن ببینم. کتری چای فردا صبح باید روشن کنیم چای درست کنیم؟نه؟؟؟ 

- بله. 

برو بردار بیارش بذار رو بخاری که نخواد فردا زیاد داغش کنیم. 

- چشم. 

- نه..صبر کن.. نمیخواد من که فردا تو اداره چای میخورم تو هم که چای نخوری بهتره. بچه تو سن رشد باید چیزای مقوی بخوره. همون مدرسه تون شیر میدن بسته. 

- فردا شیر نداریم مدرسه یکشنبه میدن... 

- بهتر.. این شیرا افزودنی داره معلوم نیست چی توش میریزن.. چای میخوری باز میری دستشوئی نمیفهمی معلمت سر کلاس چی میگه... 

- چشم 

- خوب بچه جون بگیر بخواب دیگه 

-چشم. 

 

 

 

 

 

 خدائیش چه بچه خوبی.... دم یارانه ها و رایانه ها گرم....

من،امروز،خدا

امروز انگار آسمان با من مهربان تر بود.... 

آسمان که نه... همه دنیا مهربان شده بود. میگفتی که خدا جهان را برای من آفریده است... برای منی که تا دیروز هیچ امیدی به هیچ چیز نداشتم. برای من یکه انگار تمام دنیا تنها قیر سیاهی بود که به دست و پایم میچسبید و مرا از ماندن در آن بیزار میکرد.... 

نور خورشید با اینکه کمرنگ بود اما لبخند مهربانی داشت و ابر ها با اینکه نمیباریدند اما دلشان میخواست همه درختان را در آغوش بگیرند. انگار لذت لمس تن عریان درختان در تک تک مولکول های آبشان میدرخشید..... 

امروز انگار خدا هم نزدیک تر . خدا هم میخوبه من سلام کند... خدا ئی که تا دیروز حس میکردم زندانبان این تن تنهای من است.... 

خلاصه امروز یکی از روز های من و خدا و طبیعت بود. حتی در پشت همین پنجره خالی....

دلم میخواد بنویسم... فقط بنویسم

دلم میخوام بنویسم.... فقط بنویسم... بنویسم و بنویسم تا انگشتام خسته بشه تا این صفحه لعنتی کامپیوتری نموم بشه.... بنویسم و بنویسم.... 

حرفی برای گفتن ندارم. ولی فقط میخوام بنویسم. نمیدونم چی بنویسم از کجا بنویسم ولی دوست دارم بنویسم.... 

 

میخوام از اولش بنویسم. از روز تولدم ... خوب یادمه... دوست دارم که فکر کنم خوب یادمه اون روزو.... مامانم میگه هوا هم بارونی بود و هم برفی و هم آفتابی.... روز عجیب و جالبی بود.. خوب یادمه. برف توی ماه خرداد... روز تولد من... خیلی جالب بود. اولینمو یادمه. دلم میخواد تظاهر کنم که یادمه اولین گریه مو. اولین گریه ای که اونائی که شنیدند و منتظرش بودند خیلی خوشحال شدند ولی بعد اون هیچ کدوم از گریه هام کسی رو خوشحال نکرد.... حالا دلم میخواد از آخرش بگم... دوست دارم اونجا لبخند بزنم. لبخندی که هیچ کس جز خودم هیچ کس ازش خوشحال نمیشه. لبخندی که به دنیائی میزنم که میگن مرز بین این دنیا و اون دنیاست... 

 

میخوام بنویسم... بنویسم.. اونقد بنویسم که دیگه نتونم حتی یه مداد دستم بگیرم. 

میخوام از اولش بنویسم. اولین روزی که یک کلمه حرف زدم. درست یادم نیست گفتم آب؟؟ یا گفتم بابا؟؟؟ولی یه کلمه آگفتم که همه خوشحال شدند. هرکی شنید و خبردار شد ذوق کرد و قربون صدقم رفت... همون اولین کلمه ای که شد همه دردسر زندگیم... همون کلمه ای که کم کم تبدیل به جمله و متن و موضوع شد و هر روز یه جوری خودش و دیگرانو به دردسر مینداخت.... 

 

میخوام بنویسم.. فقط بنویسم از اولین قدمی که برداشتم.اولین باری که کف پامو گذاشتم زمین و سفتیشو حس کردم. اولین باری که دیگه دست کسی رو نگرفته بودم. چقد همه قربون صدقه پاهای کوچیکم شدند... غافل از اینکه باید چند سال دیگه تنهای تنها و بدون هیچ کمکی این همه راه سختو برم و هیچ کس حتی به دویدن هام هم اهمیتی نده..... 

میخوام بنویسم... اونقد بنویسم که نوشتن یادم بره. یادم میاد اولین روزی که نوشتم.. اولین باری که مداد دستم گرفتم. همه تشویقم کردند. همه گفتن آفرین... ولی هیچ وقت نه خودم و نه هیچ کس دیگه فکر نمیکرد روزی همین کلمه ها رو بچینم کنار هم و نامه شکایت بنویسم.... نامه شکایت به : اولین باری که گریه کردم. اولین باری که حرف زدم  اولین باری که راه رفتم و اولین باری که نوشتم......

عشق و یارانه

۱: 

  • به یک خانوم باکلاس و با شخصیت از تهران جهت دوستی سالم نیازمندیم 
  •  نبود؟؟؟
  •  {دینگ} 

2-

  • به یک خانوم باکلاس و با شخصیت از تهران جهت دوستی سالم نیازمندیم 
  • کسی نیست جواب بده؟؟؟؟ 
  •   

3- 

  • به یک خانوم باکلاس و با شخصیت از تهران جهت دوستی سالم نیازمندیم 
  • یعنی یه نفر پیدا نمیشه جواب منو بده؟؟؟؟؟؟؟ 
  • چه روم بیحالی.... بای..... 
  •  hi. asl plz 
  • سلاااااااااااااااااااام خانومید؟؟؟؟؟ 
  • yes & u???? 
  • پسر هستم. مجرد 25 ساله تهران.    شما؟؟ 
  • f/22/teh 
  • اوکی.کجای تهرانید؟ 
  • velenjak. u?? 
  • شرمنده دوریم. بای 
  • mage u kojai???? 
  • تهرانپارس 
  • mashin nadari? 
  • دارم. 
  • chera migi doore pas??? 
  • مگه نمیدونی یارانه ها رو برداشتن؟ 
  • khob! che rabti?  yaani pool nadari vase benzin? 
  • نه. 
  • ok. maskhare.... bye 
  • خانوم مودب باش. من که از اول گفتم بای.... 

4- 

  • به یک خانوم باکلاس،باجنبه و با شخصیت از شرق تهران جهت دوستی سالم نیازمندیم 

 

  • حالاغرب باشه ایراد داره؟ 
  • آره. دوریم. 
  • من شرقم. کجای تهرانی؟؟؟ 
  • جدی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای خدا. من تهرانپارس. شما؟ 
  • رسالت. توی هنگامیم. 
  • وااای چه خوب چند سالتونه؟ 
  • 28 شما؟ 
  • من 25. کوچیکترم ازتون 
  • ایرادی نداره. عکس داری؟ 
  • اجازه میدی همو ببینیم؟ 
  • عکس داری؟ 
  • دارم ولی بذار ببینیم همو. 
  • چرا نشون نمیدی؟زشتی؟ 
  • نهههههههههههه البته به خوشگلی شما نمیرسم و لی زشت نیستم 
  •  
  • خوب. چکار کنیم؟ 
  • شماره بده حرف بزنیم. 
  • شما زنگ میزنی؟ 
  • نه اول شماره تو بده بعد من میدم. 
  • پس بذار ببینیم همو. م باید سیستممو خاموش کنم. بیشتر از این نمیتونم آنلاین بمونم. 
  • با کارت کانکت شدی؟ کارتت تموم شده؟ 
  • نه. بابام گیر میده. میگه برق زیاد مصرف نکنین. 
  • باشه. 
  • کجا ببینیم همو؟ 
  • این شماره منه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یک ساعت دیگه میدون رسالت خوبه؟ 
  • اوکی. بای.

فقر چیست؟

دکتر شریعتی 

فقر

میخواهم  بگویم ......

فقر  همه جا سر میکشد .......

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......

فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......

فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......

فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر ،  همه جا سر میکشد ........

                    فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..

                  فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است

ارجمند

نگو سرده داره خورشید در میاد
نگو تاریکه شب غم سر میاد
 
نگو از تنها شدن دلم شکسته
تنها نیستی اون بالا خدا نشسته

نگو ابره که تو آسمون می تازه
آسمونه رو به قبله بازه بازه

تو میگی فردا ندارم
کسی فردا رو ندیده

من میگم فردا پر از
روشنیه نور امیده

دل صاف مثل شیشه
تو میگی پیدا نمیشه

من میگم زنده به عشقه
دل صاف مثل شیشه

صائب تبریزی

ای جهانی محو رویت، محو سیمای که‌ای؟

ای تماشاگاه عالم، در تماشای که‌ای؟

عالمی را روی دل در قبله‌ی ابروی توست

تو چنین حیران ابروی دلارای که‌ای؟

شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند

ای بهار زندگی آخر تو شیدای که‌ای؟

چون دل عاشق نداری یک نفس یک‌جا قرار

سر به صحرا داده‌ی زلف چلیپای که‌ای؟

چشم می پوشی ز گلگشت خیابان بهشت

در کمین جلوه‌ی سرو دلارای که‌ای؟

نشکنی از چشمه‌ی کوثر خمار خویش را

از خمار آلودگان جام صهبای که‌ای؟

امروز که محتاج تو ام جای تو خالیست...

فردا که بیائی به سراغم نفسی نیست....

در من نفسی نیست..در خانه کسی نیست.

کاش میدانستی روزی که رفتی من ماندم...ماندم تا بمانی و نماندی... نه ماندی و نه بازگشتی که بدانی مانده ام.

 

ادامه مطلب ...

آنچه دختران تمایل دارند پسران بدانند

این می تواند احساس خیلی از شماها باشد: خسته شده اید. احساس می کنید که هر کاری که لازم است را برای به دست آوردن زنی بااصالت با ویژگی های ممتاز انجام می دهید اما خانم ها به شما جواب نمی دهند. تصور شما این است که خانم ها معمولاً دنبال مردی کامل هستند که در واقعیت وجود خارجی ندارد.

اما اگر از دوستان دخترتان سؤال کنید، مطمئناً پاسخ دیگری دریافت خواهید کرد. درست است که آنها زیبایی ظاهری، جذابیت و رمانتیک بودن را در مرد ایدآلشان دوست دارند، اما آنقدرها هم که شما فکر میکنید درگیر این مسائل نیستند. اگر میخواهید بدانید واقعاً به چه فکر میکنند، به مطالب زیر توجه کنید.


کمی احترام بگذارید. وقتی نوبت به احترام گذاشتن به خانم ها می رسد، مردهای ایرانی فرقی با بقیه مردهای جهان ندارند. خانم ها وقتی بشنوند که طرفشان در مورد زنان دیگر غیرمحترمانه صحبت می کند، خیلی سریع عقب می کشند. من با مردان زیادی روبرو بوده ام که به خاطر اینکه علاقه ای به من نداشتند، به خودشان اجازه میدادند که وقتی زن زیبایی می بینند آنها را جذاب قلمداد کنند یا زنانی که جذابیت کمتری دارند را به عناوین ناخوشایند بخوانند. حتی اگر این نحوه صحبت کردن به صورت شوخی هم بیان شود، باز اگر خانم ها ببینند که طرفشان زنان را نوعی شیء قلمداد میکند، آزرده خاطر خواهند شد.

مردها به صورت های دیگر هم می توانند احترامشان را به خانم ها نشان دهند. وقتی در را برای خانم ها باز می کنند، به آنها صندلی تعارف می کنند، یا او را تا اتومبیلش همراهی می کنند، در نظر خانم ها بسیار مؤدبانه می آید. اکثر مردها وقتی با یک خانم قرار ملاقات میگذارند، چنین رفتارهایی از خود نشان می دهند، اما با دوستان دختر معمولیشان چنین برخوردی ندارند.

با همه مهربان باشید. ممکن است تعجب کنید اگر بفهمید که خانم ها شما را حتی در عادی ترین برخوردهایتان با دیگران هم ارزیابی می کنند. آنها نه تنها به رفتار شما با خودشان، بلکه به نحوه برخورد شما با دیگران هم توجه می کنند. مهربانی، بخشندگی، و خدمت رسانی، از دیدگاه آنها خصوصیاتی قابل تحسین است.

به دنبال مشاوره و راهنمایی های معنوی باشید. خیلی از مردها از اینکه میبینند خانم ها به دنبال مردان باایمان و معنوی هستند تعجب می کنند. آنها تصور می کنند که ایدآلی که خانم ها دنبال آنند، وجود ندارد اما من از زبان خانم های زیادی شنیده ام که این ویژگی برایشان از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. خانم ها معتقدند که افراد باایمان و متقی، در ازدواج هم کمتر مرتکب گناه می شوند و بیشتر می توان به آنها اعتماد کرد.

خانواده تان را دوست داشته باشید. خانم ها همچنین به نحوه برخورد آقایون با مادر، خواهر و حتی مادربزرگشان هم دقت میکنند. آنها از اینکه می بینند مردی با زنان خانواده خود نیز رفتار خوبی داشته و به آنها علاقه دارد، احساس امنیت بیشتری میکنند و تاحدودی مطمئن می شوند که با آنها نیز رفتاری پایین تر از آن نخواهند داشت.

ازدواج را جدی بگیرید. برای خیلی از آقایون، ازدواج چیزی است که هیچوقت از آن صحبت نمی کنند. حتی اگر در خیالشان باشد که یک روز ازدواج کنند، معلوم نیست که هیچ برنامه ای برای آن داشته باشند.

یکی از دوستان من یکسال پیش ازدواج کرد. کمی بعد از ازدواجشان اتفاقی برای آنها افتاد که مجبور می شدند به فرانسه رفته و آنجا زندگی کنند. بعد از سه ماه دیدم که آماده رفتن شده اند. وقتی از او پرسیدم که چطور به این سرعت توانستند مشکلات مادیشان را حل کرده و برنامه رفتن را جور کنند، دوستم رازی را با من در میان گذاشت. او گفت که همسرش از سالها قبل از ازدواج برای زندگی خانوادگی خود در آینده پس انداز میکرده است، به همین ترتیب بوده که توانسته بود بدهی شهریه دانشگاه او و همچنین ماشین های هردوشان را بپردازد.

من واقعاً چنین دوراندیشی را تحسین می کنم. بااینکه همه ی آقایون ممکن است قادر به رسیدن به چنین اهداف مالی نباشند، اما برداشتن قدم هایی کوچک هم که به خانم ها نشان دهد خود را برای ازدواج آماده می کنند، هم خوب است.

یکی دیگر از نشانه های میل به ازدواح، آمادگی پذیرفتن مسئولیت است. خیلی از مردها می خواهند با همان آزادی و بی بند وباری که در دوران دانشگاه داشتند، تا آخر عمر زندگی کنند و از قبول مسئولیت های جدید سر باز می زنند. این آدم ها باید بدانند که خانم ها دنبال یک پسربچه نیستند، آنها دنبال مرد زندگیشان هستند، کسی که بتواند از آنها حمایت کرده و از خیلی جهات تامینشان کند.

پیشقدم شوید. وقتی از خانمی خوشتان می آید و احساس او را نسبت به خودتان نمی دانید، این شما هستید که باید پیشقدم شوید. خیلی از مردها را می شناسم که از روی غرور هیچوقت جلو نمی روند و از باب آشنایی را با زن مورد علاقه شان باز نمی کنند. خیلی دیگر از اینکه طرف مورد نظر دست رد به سینه شان بزند می ترسند و جلو نمیروند. گروه اول باید بدانند که با غرور هیچوقت به آنچه میخواهند، نمی رسند و گروه دوم هم باید به خدا توکل داشته باشند و بدانند اگر خواست خدا در آن باشد، حتماً موفق می شوند.

ریسک کنید. خیلی اوقات مردها باعث می شوند که رابطه شان بر هم بخورد چون وقتی که نوبت به تصمیم گیری می رسد، اقدامی نمی کنند. آنها باید بدانند که شجاعت و جسارت مردان برای خانم ها ارزش زیادی دارد. با طرفتان روراست باشید و حرفی که می خواهید بزنید را بدون این پا و اون پا کردن به او بگویید. رک و راست بودن همیشه مورد تحسین خانم ها بوده است.


شما آقایونی که فکر میکنید خانم ها به دنبال مرد کامل و رویایی توی قصه ها هستند، بدانید که اشتباه می کنید. شما تصور درستی از خواسته های خانم ها ندارید. آنها به دنبال مهربانی و محبت، احترام و توجه، و صداقت و ابتکار عمل هستند. آنها به دنبال آن مرد کاملی هستند که درون شما وجود دارد، پس معطل نکنید

انتظار

حتی درخت ها هم در پائیز آرزو های سبزی دارند که اگر تاب سرمای زمستان را بیاورند در بهار دیگر به آن خواهند رسید.

یک دو همه ثانیه ها را بشمار

تک تک همه دقیقه ها را بشمار

اینها همه تکرار گل و حادثه است

ای دل تو تمام دیده ها را بشمار

چشمم به در و روی به دالان دارم

در سینه بیا و لرزه ها را بشمار

تو با همه ستاره ها هم قدمی

در راه همه ستاره ها را بشمار.

صفحات بیرنگ دفتر خاطرات من.

کمی آهسته بیا. 

بایست و کمی به من بنگر 

چه میبینی؟؟؟؟؟ جز یک سایه نشسته بر دیوار زمان؟؟؟؟؟ 

(تقدیم به عشقهای نافرجام)

ادامه مطلب ...

دانه....عشق....

دانه از منقار کوچک پرنده افتاد..

ادامه مطلب ...

تک پنجره.

دستها در صدف غصه نهان باید کرد

و میان انگشتهای بسته تنهائی

ضربه باید زد

 به تمنای خواستن مروارید.....

من تورا پشت تمامی یه علفهای پر از شبنم سرد

پشت پرچین شقایق

بغل پای سپیدار بلند

لای شبدر هائی که یک خاطره نوک بر آن میزد

گم کردم

و چه زیبا

تو به خود آمدی و با یک برق نگاه

پی من میگشتی

مثل یک کودک یک ساله

که دنبال صدا میگردد............................

شادی یه من پیداست.

از معجزه ای که به یک دست رساندن زخدا میخواهم.

شادی یه من پیداست....

ز تمنای رسیدن تا صبح

که مرا میکشد اینگونه به یک گوشه دنج

تا برای تو بخوانم شعری

از کتابی که نوشتم .

شادی یه من پیداست

از پشت غم خفته به چشمان غمینم

آنگاه

که فقط آرزوی دیدن یک غنچه مرا گریانده

و فقط چشم به دستی دارم

که نوازشگر این تار شود

و مرا

با سر انگشت محبت بنوازد

تا این تار حزین

سخنی تازه بگوید با صبح

شادی یه من پیداست

جائی که

شب و صبح از هم رو گرداندند

و باز

شادی یه من پیداست

جائی که

شب و صبح

با یکی بوسه درآغوش سحر

خود را افکندند....

شادی یه من پیداست

وقتی

تو به من مینگری.

تو مرا میگریانی.

تو فقط اشک مرا میخواهی

تو نگاه خسته این گم شده در خواب و خیال را

دیگر

دوست نداری بی اشک.

و من

هرگز تو را نخواهم بخشید

که چرا

به من خسته ز لبخند های زشت

نمیگوئی

همان چیزی را میخواهی

که سپردم بر باد

لحظه دیدن تو.......

ای همه تن شادی

ای همه لب فریاد

ای تمامی یه تنت بوی غریب غربت

تو چرا با من حتی یک دم

سخن از خانه خود فاش نمیگوئی؟

تو چرا

یک دم.

نفس از سینه نمیآوری و شاد نمیگردی؟

من همه ملتمس یک لبخند

بر لبان بسته

و فقط

منتظر یک الماس

در بین کویر چشمت.

افسوس

انگار که باید بپذیرم

همه عمر

تک و تنها و فقط

منتظر مرگ بمانم در خاک.

سبدی پر دارم از اشک

تقدیم شما.

قفسی پر دارم از گنجشک

تقدیم شما

خانه ای پر یاس دارم

که لب ایوانش

تا دلت میخواهد

 عطر گل شب بو هست.

همه تقدیم شما.

و فقط

یک نفس خنده شیرین، تو به من قرض بده

تا روز مبادا

به تو پس خواهم داد

وام یک خنده امروزت را

نگاه میکنم به چشمهای آسمان شب

نگاه میکنم به دستهای شاخه ها

که برگها ، گرفته در هزار مشت خود

به سوی آسمان

با صدای باد

ناله میکنند.

و برگها

بسان دستمال های سبز مخملی

برای پاک کردن هزار چشم آسمان

میان دستهای لاغر درختهای نوحه خوان

به پیچ و تاب آمدست....

تو در خیال چیستی؟

دوچشم باز کن

دو دست را به سوی آسمان دراز کن.

که شاید این میانه

قطره اشکی از ستاره ای چکد میان دست تو

و تو

به دستمالهای سرخ و داغ لب

ویا به دستمالهای مشکی یه دوچشم خود

اشک آسمان پر ستاره را

برای دست بر دامن خدا شدن.

به واسطه بگیری از شبی چنین ذلال.......