کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

کمی هم زندگی

درد دل و حرفهای خودمونی...

یکیبود یکی نبود

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ،  دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .  از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .  و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری !

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ http://rastin-l.blogsky.com

سلام
سر بزن امید وارم مفید باشه برات معیارهای یه همخوانی خوب است .

ساسان چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ

میم.عین یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ق.ظ http://he3ghari20.blogfa.com/

یکی بود..دیگری هم بود
کاش به سرشاری آرمان هست نیست...


بسیار زیبا..


(ممنون.منم شمارو لینک کردم)

میم.عین چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ



یکی بود یکی نبود

خیلی زیبا و درام بود

آپم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد